دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

بابا هنررررررررررررمند

 

سلام

می دونید

من یه بیماری (شما بخون مرض) خاصی دارم که متأسفانه غیر قابل درمان می نماید

اونم اینکه خوشم میاد هی برای خودم کار بیخودی درست کنم و یجورایی دست خودم رو بند کنم

حالا اگر این کار در زمینه هنری!! باشه که دیگه واویلا

ما یه baby داریم که همچین خیلی هم baby  نیست و امسال کلاس اول دبستانه

این baby از وقتی که کُلِش روی یه مبل جا میشد (وقتی میامد خونه ما روی 1 مبل 1 نفره می خوابوندیمش) تا الآن که وقتی می شینه روی مبل پاهاش به زمین می رسه منزل ما رفت و آمد می کردن (البته آمدش بیشتر از رفتش بود) برای همین یه وابستگی خاص و شدیدیییییییییییییییییییی نسبت به من و مامان داره

اینه که هروقت کارای خُل کاری داره (منظورم کاردستیهای مدرسه اشه) صــــــــــــــــــــــاف میاد خونه ما

منم خب بخاطر همون مرضی که عرض شد خدمتتون

و برای اینکه سرم درد می کنه برای اینجور دردِ سرا

همیشه قبول می کنم کارش رو انجام بدم

و از اونجایی که یه اخلاق گند دیگه هم دارم و اونم اینه که برای اینجور کارا کار هیچکس دیگه ای رو قبول ندارم و رسماً معتقدم که دیگران خراب می کنن، همه کار رو از طرح اول تا تحویل آخر خودم تنهایی انجام میدم

البته این baby ما این اخلاقش رو از خواهر جان بزرگترش به ارث برده که وقتی میامد و کاردستی می خواست خودش هیـــــــــــــــــــچ ایده و نظری نداشت و هرچی من خودمو (و گاهی اونو) میزدم که «بابا، دست کم بگو چی باید درست کنم برات» هیــــــــــــــــــــچ بروی خودش نمیاورد و نهایتش این بود که بگه «هرچی دوست داری»

اینه که دیگه اصلاً به نظر خودشون کاری ندارم و هرکار دلم بخواد انجام میدم

آخرشم چون بشدت عادت دارم اینجور کارها رو دقیقه 90 (اگر 92 یا 93 هم شد که چه بهتر) تحویل بدم، مجبورن!!!! که خوششون بیاد

تحویل کار در دقایق (ثانیه های) آخر یعنی «همینه که هست!»

بهرحال

آخرین شاهکاری که من برای این baby جان درست کردم مربوط میشد به ...... چند ماه پیش

یعنی وقتی درسشون رسیده بود به حرف "ز"

که مامان جانش تشریف آوردن خونه ما و اعلام فرمودند که «درس baby اینا رسیده به "ز" و رسمه توی کلاسشون که هر حرفی رو که خوندن، یکی از بچه ها باید برای اون حرف کاردستی به تعداد همه بچه های کلاس درست کنه و ببره!! اینبارم نوبت baby جانه. حالا من خودم فکر کردم!!!! یه طرحی به نظرم رسید!!!! گفتم اگر بشه سی و یکی (تعداد بچه های کلاس) زنگوله درست کنم!!!! ببرم بدم دستشون که مثلاً کاردستی حرف "ز" باشه و خلاص»

خب این جملات ظاهراً ایرادی نداره

اما وقتی ترجمه بشه ایراداتش هم نمایان میشه

ترجمه شده جملات بالا اینه:

«درس baby اینا رسیده به "ز" و من چون الکی خوشم خیلی زیاد!!! فکر کردم که بیام به تو بگم برای همه بچه های کلاس نفری یه کاردستی درست کنی مربوط حرف "ز" تا baby جان ببره همینطوری محض خود شیرینی بعد برای اینکه تو باز مثل همیشه غر نزنی که دست کم خودتون طرح و ایده بدید من درست می کنم، گفتم بگم من به زنگوله فکر کردم که تو نتونی چیزی بگی!! بعدم گفتم زنگوله چون مطمئن بودم تو اونقدر خُل هستی که زرتی بگی نه!!!! این اصلاً خوب نیست و من یه فکر بهتر دارم و چون کار من رو هم قبول نداری مثل همیشه خ.ر بشی و بگی خودم درست می کنم و من با خیال راحت به زندگیم می رسم»

به جون خودم همه رو مو به مو براتون ترجمه کردم بدون کلمه ای پس و پیش!!!

خب

متأسفانه نقشه شومش گرفت و من ذلیل نشده گفتم «نه!!!! این اصلاً خوب نیست و...» طرح خودم رو دادم

حالا طرح من چی بود؟؟

گفتم می تونین (می تونم) با حرف "ز" یه سری آدمک درست کنین (درست کنم) که هرکدوم با نقطه شون یه موضوعی داشته باشند مثلاً ...»

نذاشت حرفمو تمام کنم و فوری گفت «من که نمی دونم پگی جان، نقاشیمم که هیچوقت خوب نبوده. خودت زحمتش رو بکش. فقط هرچی خواستی بگو من برات تهیه کنم»

نه، جان من، شما بگید. من خُل نیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه که باز دوباره با دستا و زبون خودم توی چاه انداختم خودمو

(البته این رو هم بگم که من واقعاً از اینجور کارا لذت می برم، اما سی و یکی کاردستی یعنی 1 هفته من کامل پَـــــــــــــــــــــــــر)

دست به کار شدم

اول طرح اولیه رو کشیدم بردم نشونشون دادم و خیر سرم از خواهر و مامان baby نظر خواستم که عجب کار عبث و باطلی

بعدم آمدم نشستم سر کار و همونطور که گفتم 1 هفته عیـــــــــــــــــــــــــن یک عدد کارگر زحمت کش محترم تمام وقتی رو که خونه بودم مشغول کار شریف کاردستی سازی بودم

و خب طبق معمول درست تا ثانیه ی آخر هم لفتش دادم

اما اینقدر خودم از نتیجه کار خوشم آمد

اینقدر خوشم آمد

که مطمئنم اگر بازم بیان و بگن «قراره یه کاردستی درست کنیم!!! اینجور و اونجور» بازم من میگم «نه!!!! این خوب نیست، بذارید من خودم درست می کنم» (اصلاً باور کنید یکی از دلایلی که من پاشدم آمدم هند همین بود)

دیدید گفتم خُلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینبارم برای اولین بار!!!! یادم موند که از هنرنماییم عکس بگیرم

تا حالا شونصد تا کاردستی براشون درست کردما

یکی از یکی بامزه تر

(به جون خودم نه، به جون شما هم نه، به جون همون که می دونید)

اما یادم میرفت ازشون عکس بگیرم

از این یکیا گرفتم که شما هم ببینید من چقدررررررررررررررررررررررررررر هنرمندم 

اینایی که می بینید همه ی طرحا بودن که خب باید تکراری می ساختم تا بشه سی و یکی

 

 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^

*  بشدت مشغول طراحی این "ز" ها بودم که آرش آمده میگه «از سن و سالت خجالت بکش!!! نشسته اینجا پفک!! می کشه»

خواهر جان baby هم آمده میگه «پگی جوووووووووووون، من نفهمیدم این پفکها رو قراره چکار کنیم. اینا چه ربطی به حرف "ز" دارن؟؟؟»

آخه آدمم اینقدر خنگ و بی ذوق میشه؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

     * الآن شما متوجه شدید که اینا پفک نیستن دیگه؟؟؟؟ متوجه موضوع هرکدوم هم که شدید؟؟ بله؟؟؟؟
     * لازم به توضیح نیست که مطالب بالا بجز مطلب اصلی همش شوخی بود. 

چون من خودمم هم این baby جانمون رو خیلی دوست دارم و هرکاری از دستم بربیاد براش انجام میدم. اونم خیلی من رو دوست داره. برای عید امسال برام یه کاردستی درست کرده بود که این عکسشه  

  

می بینید چقدر خطش قشنگه؟؟

 

 

حیوونی وقتی فهمیده بود من می خوام یه سفر طولانی بیام اینقدر غصه دار شده بود 

 

بهرحال... همین دیگه

 

 Goodluck 

 Pegi*