دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

چشممان روشن!

 

خب 

بالاخره اتفاقی که باید؟ نباید؟ افتاد 

یعنی بالاخره که میفتاد 

اما خب 

نه جای خوبی اتفاق افتاد 

نه زمان خوبی 

نه توی موقعیت خوبی 

 

دیشب دوست جون زنگ زد که پاشو بریم بیرون یه دوری بزنیم 

می دونید 

راستش از همون اولای راه دیدیم انگار همچین هوا یه مدلیه ها 

یعنی انگار طبیعی نبود 

یه طوریش میشد  

اما خب چون نمی فهمیدیم چه خبره 

 رفتیم و رفتیم 

تا رسیدیم به مارکت ته خیابون 

 

خب 

اونجا کیو دیده باشیم خوبه؟؟ 

میگم خودم 

جوجه رو دیدیم 

یعنی همینجور که داشتیم می رفتیم 

من یهو دیدم یکی انگار چقدر آشناستا 

تا بیام به خودم بجنبم  

دوتایی چشم تو چشم با بهت و حیرت فراوااااااااااااااااااااااااااااااااااان 

زل زده بودیم به هم 

بچه اصلاً نمی دونست چی بگه 

یعنی نمی تونست که چیزی بگه 

یکم خیره خیره با چشمای از حدقه درآمده منو نگاه کرد 

بعد همه زورش رو جمع کرد 

بعد گفت تو اینجا چکار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

منم خیلی بیربط!!! گفتم تو اینجا چکار می کنی؟؟؟ 

(حالا خوبه اون 3 ساله اینجاست و من تازه 2 ماهه آمدما

خلاصه که این شوک اینقدر شدید بود که اگر در حالت عادی کمِ کم همدیگه رو بغل می کردیم 

دیشب فقط با کلی زور و تلاش فقط تونستیم یه دست خشک و خالی با هم بدیم 

نمی تونید تصور کنید چه موقعیت بدی بود 

تمام سرتاپاش سؤال بود 

که کی آمدی؟ 

کجایی؟ 

خب چرا خبر ندادی؟؟ 

منم هرکاری کردم نتونستم جواب درستی بدم 

مسخره است می دونم 

اما اونقدر هُل شده بودم که فشارم افتاد و یخ کردم و شروع کردم به لرزیدن 

فقط تونستم شماره ام رو بدم و بعدم خداحافظ 

خیلی 

خیلی 

خیلی موقعیت بدی بود 

باید اتفاق میفتاد 

اما نه اونجا 

نه اونجوری 

  

یعنی شما فکر کنید 

ما بعد چند شب بالاخره طلسم شکوندیم و راه افتادیم که بریم یه پیاده روی شبانه 

بعد ساعت 9شب 

راه افتادیم رفتیم ته خیابونمون که انگار ته دنیاست 

بعد اونجا جوجه رو می بینیم با دوستاش 

که از اوووووووووووووووووووووون سر شهر پاشدن اتفاقی آمدن اینجا که مثلاً بگردن 

بعد شاید کل توقفشون چند دقیقه بیشتر طول نکشید 

و شاید سالی 2-3 بار بیشتر این طرفی نیانا 

اما توی همین چند دقیقه همدیگه رو دیدیم

 

اما فکر کنم کلی سوژه خنده شدیم برای دوستامون 

دوست جون که تا 2 ساعت می خندید که چته؟ مگر عزرائیل دیدی؟؟ 

بعد مسخره تر اینکه تمام مدتی که من داشتم با جوجه صحبت می کردم 

دوست جون نیشش از این سر تا اون سر باز بود 

بهش میگم تو چرا می خندی؟؟ 

میگه چون تو و جوجه همدیگه رو دیدید 

میگم خب حالا چرا اینقدر خوشحالی؟؟ 

ما خودمون اینقدر ذوق نکردیم از دیدن همدیگه 

میگه راستش بیشتر خوشحال شدم که دیدم این جوجه همونه که توی عکس دیده بودم  

وقتی هم که خواستم بِهَم معرفیشونه کنم 

میگم دوست جون این جوجه است 

با همون نیش از بناگوش دررفته میگه می دونم   

 

بعد تازه میگه من وقتی دیدمش شناختم می خواستم داد بزنم بگم پگی این جوجه است، اما خودم رو کنترل کردم 

خلاصه که من کم خودم دستپاچه بودم 

اینم کلی آبرومو برد 

همین دیگه 

حالا تا من بتونم این موضوع رو هضمش کنم 

 

^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^ 

 

 * دوستان، اگر چیزی از این پست متوجه نشدید بخاطر اینه که در جریان نیستید 

لطفاً به گیرنده های خود دست نزنید. متشکرم!! 

 

*میگم دیگه حالم داره یه طوریش میشه از بس هرجا رفتم صحبت انتخابات بودا 

بابا شماها مگر حرف دیگه ای ندارید بزنید؟؟ 

از بس هی رفتم توی بلاگا و راجع به انتخابات خوندم و بعد خواستم نظر بدم و بعد به خودم گفتم به تو چه ربطی داره؟؟ تو که نیستی تا نتیجه رو ببینی 

دیگه دچار مشکلات شخصیتی شدم 

یعنی حتی برای شخصی ترین کارای خودم هم اول کلی فکر می کنم ببینم قضیه به من مربوط میشه یا نه؟ 

بیخیال بابا 

نه به دوره قبل که همه خودشون رو زده بودن به بیخیالی 

نه به این دوره که...  

 

* دوستان 

همین الآن از اتاق فرمان به بنده اطلاع دادن اون درختای گُلی که عکسشون اون پایین (2تا پست پایینتر) قرار داره اسمشون درخت ابریشمه  

با تشکر از همکار محترم!!!

 

GoOdLuCk 

*pEgI 

مطمئناً ما اینقدر شعور داریم که بدونیم هرکس اعتقاداتی داره

و اعتقادات هرکس هم در نوع خودش محترمه

اما لازمه بزور باورهای خودمون رو توی چشم دیگران فرو کنیم؟؟؟؟؟