دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

تعطیلات شما چگونه به ... رفت؟؟


خب یادتونه که دیروز در کمال مسرت و شادمانی براتون از تعطیلات یهویی بوجود آمده گفتم؟؟ 

(طبق تحقیقات انجام شده کاشف بعمل آمد که یکی از سران حیدرآباد -نپرسید کی که نمی دونم- فوت کرده و کارمندای دولت و معلمای مدارس و استادای دانشگاه و ... اعلام کردن بخاطر شدت ناراحتی از وقوع همچین ضایعه اسف باری قادر به حاضر شدن سر کارشون نیستن!!! )


می خوام براتون تعریف کنم که من دیروز چگونه از تعطیلات خودم لذت بردم 

خب تا دم افطارش که به گرسنگی و حال نداشتگی گذشت 

همچین کمی مونده به افطار یه مرخصی اجباری بهم خورد که نمی دونی این مرخص اجباری اونم درست وقتی که افتادی روی غلتک و داری حالشو می بری چه ضدحالیه 

در همین راستا اعصابی داشتم در حد خفن 

پاچه می گرفتم این هواااااااااااااا 

حوصله هم که قربونتون روز روزونش نداشتم

وای به این دم افطار تارش 


خلاصه

از اونجایی که امروز امتحان داشتیم

سین (همکلاسیم) زنگ زد که من بیام باهام یکم درس کار کنی

با اینکه اصـــــــــــــــــــــــــلاً حوصله نداشتم

اما فکر کردم بد نیست بیاد بلکه منم سر ذوق بیام یه مروری کنم درسای قدیم رو 

این بود که گفتم بیا

حالا آمده دم در، با دوستش میلاد

درست وقتی که من و میلاد چشم تو چشم دماغ تو دماغ هم شدیم 

یهو سین عزیز یادش افتاد که بگه پگی ایراد نداره میلاد هم بیاد تو؟؟

!!!!! 

یه نگاهی بهش کردم 

گفتم نه بیاید تو

دوباره جلوی اون بدبخت بیچاره که همینطور هاج و واج دم در ایستاده بود برگشته میگه اگر مشکلیه بگو بگم بره هاااااا

گفتم بیاید تو خودت رو لوس نکن

آمدن تو و خدا می دونه که چقــــــــــــــــدر بخودم فشار آوردم تا 4 صفحه جزوه رو براش توضیح دادم  و داشتیم به لحظات هیجان انگیز آخرش نزدیک می شدیم که....

دیرریم دیری دیدیم دیدم 

دیرریم دیری دیدیم دیم

...

موبایلم زنگ خورد

جواب دادم 

می بینم خرده خانمه

میگه پگی دارم می میرم 

(این کلاً همیشه به ناله است)

میگم چته آخه؟؟

میگه دارم می میرم از بس بالا آوردم 

خب از پشت تلفن که کاری از دستم بر نمی آمد 

بهش گفتم یکم ORS درست کن بخور خوب میشی 

قطع کرده، 2 ثانیه بعدش زنگ زده گریه گریه که من دارم می میرم چکار کنم؟؟؟ 

گفتم باشه الآن بچه ها رو می فرستم بیان دنبالت ببرنت دکتر

خلاصه به چه ضرب و زوری اینا بهم رسیدن و بردنش بیمارستان بماند

وقتی برگشتن می بینم سین رو کارد بزنی خونش درنمیاد 

میگه پگی، میلاد نذاشت، اگرنه همون وسط بیمارستان اینقدر می زدم اینو که بمیره هممون راحت شیم 

(می گفت وقتی رسیدن به بیمارستان یهو خرده خانم زده زیر خنده و حالا نخند و کِی بخند که من نمیام دکتر بریم خونه- خنده های هیستریک که تا 2 شب ادامه داشت )

فکر کنید که ساعت 12 شبه و منم با احوالی که شرحش رفت  و خرده خانم که هم حال جسمیش بده و هم حال روحیش (رسماً زده بود به سرش) و سین که داره از عصبانیت خفه میشه  و میلاد بدبخت فلک زده که مونده این وسط و نمی دونه که اصلاً برای چی این وسطه !!!

دردسرتون ندم که  ساعت 1:30 سین و میلاد رفتن و به خرده خانم گفتم از اینجا تکون بخوری خودم می کشمت همینجا می گیری می خوابی که اگر شب حالت بد شد بتونم یه غلطی بکنم 

اونم که خوابید، تـــــــــــــــــــــازه ساعت 2 نشستم به درس خوندن!!! 

ساعت 3:30 خوابیدم


بازم بگید پاشو با دوست پسرت برو بیرون

آخه مگر این ذلیل نمرده ها برای آدم اعصاب می ذارن؟؟؟؟


8 پاشدم رفتم سر جلسه امتحان

تا 4 که کالج بودم خمیــــــــــــــــازه کشیدم 

اما جاتون خالی امتحانی دادم هلو 

(از این هلو جدیدا نه هااااا، از همون قدیمیای خودمون  )


تعطیلاتتون مشعوف!!! 



*pegi