دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

راه دوم؟


سلام

خوبید؟؟ 


راستش

اون روزی که بابا برگشتن ایران

وقتی رسیدم خونه

همین که درو پشت سرم بستم

نشستم روی زمین و های های گریه کردم 

(البته که توی راه هم همش زور می زدم که اشکام نیان پایین )

با همه وجود زار می زدم 

یکمی ترسیده بودم 

و بیشتر دلتنگ بودم 

همینجور گریه کرم تا ظهر شد و از خستگی خوابم برد

بیدار که شدم باز نشستم به گریه

حالا اشک نریز کی بریز 

از ته دلم گریه می کردم 

(از اعماق تَهَم )


از بابا خواسته بودم هروقت تونستن تماس بگیرن که خیالم راحت باشه

هروقت تماس می گرفتن باز داغ دلم تازه میشد و شدیدتر گریه می کردم 

کلی اعصاب اون بیچاره هم خرد شد 

باورتون میشه؟؟

حتی یه جایی پاشدم که چمدونامو ببندم و تا بابا نرفتن خودمو برسونم بهشون و باهاشون برگردم!!! 


باز تا شب همینجور گریه کردم تا شبم از خستگی خوابم برد

یه بار ساعت 12 و یه بارم ساعت 2 باز بابا تماس گرفتن که بگن رسیدن (اولی به تهران و دومی هم به خونه)

منم با اشک و آه و ناله و فغان خوابم برد


صبح که بیدار شدم

کاملاً سرشار بودم از انگیزه و پتانسیل بالایی داشتم برای اینکه بازم بشینم به زار زدن

و خب کار راحتی هم بود

اما یه لحظه نشستم و تونستم یکم منطقی با خودم فکر کنم

(که توی اون شرایط واقعاً ازم بعید بود)

با خودم گفتم دو راه دارم

1. می تونم بشینم بازم به گریه و زاری بگذرونم

2. می تونم دست بردارم از این کار و به خودم یادآوری کنم که من از همه چیز خبر داشتم و می دونستم راهی که انتخاب کردم پُر از تنهایی و دوری و سختیه

می دونستم قراره کیلومترها دورتر از عزیزترینهام که لحظه لحظه بیست و چند سال از عمرم رو باهاشون گذروندم باشم و قراره تنهایی از پس هر مشکلی بربیام

و اولین مشکلی هم که باید باهاش کنار میامدم همین تنهایی بود


اون موقع بیکار بودم

پس سرگرم شدن هم برام سخت بود

اما باید یه کاری می کردم تا بتونم از فکر و خیال بیرون بیام و سرِ پا شم


از شما چه پنهون، گند داشت از سر خونه و زندگیم درمیرفت 

اون موقع اسباب و اثاثیه نداشتم هنوز و هنوز هم توی خونم کارگر می رفت و میامد و کاراش تمام نشده بود

پس تا دلتون بخواد کثیف بود

فکر کردم این بهترین کاره که پاشم یکم به خونم برسم

پس دست به کار شدم

تا بعد از ظهر کل کارام طول کشید 

از یه طرف خستگی از کار باعث شد کمتر به ناراحتی و دلتنگیم فکر کنم

از یه طرف هم کار کردن توی خونه ی خودم باعث شد احساس استقلال رو با شدت هرچه تمامتر تجربه کنم و این خیلی برام خوشایند بود 

این کار نتیجه اش این بود که اول به خونم و بعد به استقلالم و بعد هم به تنهایی یجورایی علاقمند شم 


البته که دلتنگی هنوز که هنوزه اذیت می کنه 

اما سعی کردم با دلخوشیایی (هرچند کوچک و کم اهمیت) سر خودم رو گرم کنم

توی یه لحظه تصمیمم رو گرفتم که می خوام همینجور به ناراحتی و بی تابی کردن ادامه بدم و اعصاب خودم و خانواده ام رو خرد کنم

یا خودم رو جمع و جور کنم و شروع کنم برم دنبال اون چیزی که یک سال تمام براش برنامه ریزی کرده بودم

به خودم یادآوری کردم که اینهمه سختی و مصیبت رو تحمل نکرده بودم که بیام بشینم اینجا زانوی غم بغل بگیرم و بزنه یه مرضی هم بگیرم و دست از پا درازتر برگردم ایران و دوباره روز از نو روزی از نو

تازه با کلی خسارت جسمی و روانی و اعصابی و مالی!!!


می خوام اینو بگم که توی شرایط و موقعیت های سخت زندگی فقط کافیه چند لحظه به اعصاب و احساسات خودمون مسلط بشیم و منطقی فکر کنیم 

اینجور وقتا 2 راه پیش رومونه

اولی اینکه بشینیم و به مشکل پیش آمده فکر کنیم و هی عمق فاجعه رو برای خودمون بشکافیم و هی به صورتهای مختلف برای خودمون باز کنیم مسئله رو و هی غصه بخوریم

(که صد البته کار بســــــــــــــــــیار ساده ایه)

دومی اینکه سعی کنی سرپا بایستی و راهی رو پیدا کنی که بتونی با مشکلت اول کنار بیای و بعدم برای حلش (اگر حل شدنیه) یه فکری کنی

اگرم تصمیم و برنامه ای داری یا هدفی رو دنبال می کنی بچسبی بهش که پیشرفت در مسیر همین هدفت تحمل سختی و مشکلت رو برات ساده تر کنه

(که باز هم صد البته کار بســــــــــــــــــــــــــــــــیار مشکلیه)

حالا دیگه انتخاب با خود آدمه

راه ساده و بی حاصل؟؟

یا راه سخت با نتیجه ای هرچند کوچک در انتها؟؟


^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^v^


برای مخاطب خاص:

می دونم شرایط جدید زیاد از نظر روحی تحت فشار قرارت داده

اما تو هم فکر کن ببین راه سخت رو انتخاب می کنی یا راه ساده

فقط یادت باشه من فقط و فقط منتظر شنیدن خبرهای خوبم

غیر از این باشه خودت می دونی 


*pegi
















من به لبخندی از تو خرسندم...