دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

 من نبودم دستم بود 

 

سلام

خوبید؟؟

 

آقا به جان خودم من نه مریضم، نه مرض دارم، نه دل درد دارم نه هیچ چیز دیگه

هی  هم بیکار نیستم بیام این وبلاگ مادر مرده رو زنده کنم بعد یهو غیب شم که بیچاره بلاگ به فنا بره

اینقدرام دیگه حافظه ام گوشت کوبی نیست که یهو یه ماه یه ماه یادم بره وبلاگی هست

ولی خب چه کنم که اصولاً طلسم شدم انگار

این بارم غیبتم نه عمدی بود نه خودخواسته نه جیب خواسته بود نه درس خواسته بود نه اصلاً خواسته بود

بلکه اینبار کاملاً ناخواسته بود!!!!!

یعنی داشتم مثل بچه آدم وبلاگ up می کردم اگر یادتون باشه

یه روز آمدم کانکت شم دیدم کانتکت نمیشم!!!!!

هی بگرد، هی بررسی کن، هی دنبال دلیل بگرد

آخر سر سیمشو گرفتیم دنبال کردیم دنبال کردیم دیدیم ای وای چه باحال! به هیچ کجا وصل نیست!!!!!

آره عزیزانم

یه از خدا بیخبری آمده بود آنتن اینترنتمون رو دزدیده بود رفته بود

زنگ زدم به شرکتی که ازش اکانت گرفتم میگم آنتنم رو دزدیدن چکار کنم؟؟

میگه باید 7000Rp بدید براتون آنتن جدید وصل کنیم 

 !!!!!!!!!! (آنتن قبلی free بود)

به بابا گفتم خب من اگر می دونستم این آنتن 7000تا می ارزه خودم بازش می کردم!!! والاااااا  

خلاصه ما هم گفتیم نخواستیم

موندیم تا یکی از بچه ها که می خواست جمع کنه بیاد ایران قول آنتنش رو داد که اونم تا روز آخر (که پریروز باشه) داشت خودش ازش استفاده می کرد

حالا دیدی من بی تقصیرم؟؟؟؟

 

حالا اگر از حال و روز ما هم خواسته باشید

راستش این وسطا (یعنی حدود 12 روز پیش) بابا برگشتن ایران
چون هنوز کلاسام شروع نشده بود هیـــــــــــــــچ کار و برنامه ای نداشتم
حوصله ام سر می رفت و بطرز عذاب آوری بیکار بودم
بیکاری و بی برنامگی شدیداً اذیت می کرد
جناب دوست هم که نبود که ببرتم بیرون یا دست کم یکم براش غرغر و درد دل کنم
از اون طرف هم روزای گــُل گــُلی نزدیک بودن و خلاصه اینکه برید دعا به جون دزده بکنید که نبودم چون اینقده توی این 12 روز این بچه شیر درونم خوش اخلاق شده بود که فردای آمدن جناب دوست کلی باهاش سر یه موضوع کاملاً بیربط به خودمون داد بیداد کردم و همین پریشبم جاتون خالی کلی براش زار زدم 

حالا تــــــــــــــــــــــازه یکم اوضام بهتره

کلاسها هم شروع شدن

البته که هنوز کلی مونده تا رو روال بیفتن

اما خب

دیگه الآن گاز نمی گیرم
پاچه هم همچنین
خلاصه الآن یه موجود بیخطر با شما صحبت می کنه  

 

 


آقا شب یلدا زنگ زدیم به مامان جانمان که یلدا رو تبریک بگیم
(جناب دوست هنوز ایران بود)
مامان جانمان فرمودند شمارۀ جناب دوست رو بده می خوام ببینمش 

ما رو میگی!!!!!!
شدیم رنگ دیوار
گفتیم نکنه مامان جانمان اشتباهی ملتفت شدن و فکر کردن الآن باید برن داماد بپسندن؟؟!!!!!! 

هرچی زور زدیم بفهمیم برای چی می خوان جناب دوست رو ببینن گفتن هیـــــــــــــچی، همینجوری
با دست و دلی ترسان و لرزان موضوع رو با جناب دوست درمیان گذاشتیم که مامانمان می خوان شما رو زیارت نمایند
که بالاخره ملاقات انجام شد و دستگیرمان شد که نخـــــــــــــــیر، مامان جانمان بکلی از بیخ از ما قطع امید نموده اند و فقط می خواستن ببینن واقعاً این جناب دوست چطور موجودین که گُل دختر گند اخلاقشون تونسته اینهمه کنارشون دووم بیاره (بزن به تخته) و اصلاً و ابداً هم از اون خیالاتی که ما داشتیم مامان جانمان نداشتن عمراً !!!!!!!


 

 

دیگه فعلاً همینا دیگه 

تا فردا پس فردا مراقب خودتون باشید تا بیام باز  

 

 

*PeGi