دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

دختر شیر و خورشید

آری آری زندگی زیباست/زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست/گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

*

وقتی رفتی همه چیز رفت 

حتی لبخند گل یاس...

 

 

عزیز صداش می کردیم 

عزیزجون 

میگن اولین بار آقاجون اینطور صداش کرده 

می گفته می خوام همه بدونن چقدر عزیزه 

بعد از اون دیگه همه بهش می گفتن عزیز 

بچه ها 

نوه ها 

خواهر/برادرها

خواهر/برادر زاده ها 

همه فامیل  

حتی دوستها و همسایه ها 

آخه جدی جدی عزیز بود برای همه 

یه بزرگ واقعی 

از این بزرگهایی که مرکز ثقل یه فامیلن 

که انگار همه وقتی دلتنگ هم می شدن می رفتن خونه اش 

 

 ***

 

یادمه یه بار با سعیده دفتر خطی پدر عزیزجون رو پیدا کردیم 

توی صفحه آخر تاریخ تولد فرزنداشون رو نوشته بودن 

زهرا خانم، 27 ربیع الاول 

چشمامون برق زد 

تقریباً 1 هفته مونده بود به تولد عزیز 

گفتم سعیده بیا به مامان اینا بگیم 

شاید شد یه مهمونی تولد بگیریم برای عزیز 

گفتیم و همه موافقت کردن و به یه بهانه ای راضی کردیم عزیز رو که اون شب (که میشد 10 امرداد) توی خونه اش یه مهمونی بگیریم 

معلوم بود فهمیده قضیه چیه 

شب که شد و همه آمدن و تولدش رو تبریک می گفتن 

یکی از دیدنی ترین شبهای عمرم بود 

به زبون می گفت مگر من بچه ام که برام تولد گرفتید؟؟ 

اما با همه صورتش می خندید 

برق چشماش رو هنوز یادمه 

 

 ***

 

سن و سال زیادی نداشت 

سواد هم 

اما نسبت به سن و سال و شرایط سختی که گذرونده بود بعد از فوت آقاجون

آدم سرزنده و اهل دلی بود 

همیشه موقع بافتنی بافتن یه آوازی زیر لب زمزمه می کرد 

این یکی رو خوب یادمه 

گل اومد بهار اومد میرم به صحرا 

عاشق صحراییم بی نسیب و تنها 

 

 ***

 

عاشق ما نوه هاش بود 

بخصوص پسرها 

وقتی می رفتیم پیشش خوشحالیش رو با همه وجود ابراز می کرد 

همیشه هم یه ذخیره بی نظیر خوراکی برامون یه جایی پنهان داشت 

که محبوبترینش لواشک و آلاسکا (بستنی یخی) بود 

یکی از دوست داشتنی ترین مادربزرگهایی که تا حالا دیدم 

 

 ***

 

ساعت 5 صبح 3 اسفند 79 

با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم 

دویدم طرف تلفن 

اما مامان زودتر از من رسید و جواب داد 

الو رو که گفت صداش لرزید 

دایی رو پشت خط صدا می کرد 

می گفت حسین چی شده؟؟ 

حسین تو رو خدا بگو چی شده؟؟ 

 اما لازم نبود دایی چیزی بگه

پاهام شل شد 

همه چیز تمام شده بود  

یادم نمیره مامان با چه حالی از پله ها می رفت پایین و به همسایه هایی که از صدای گریه اش بیرون آمده بودن می گفت مـــادرم، مـــــــــادرم 

 

 ***

 

قلب بزرگ و مهربونی داشت 

مهربون نه فقط برای ما 

برای همه  

برای مراسم ختمش بودن کسایی که نمی شناختیمشون ما 

اما اونقدر بیتابی می کردن که حتی دل خود ما هم آب میشد   

چند وقتی بود که قلبش ناراحت بود

این قلب مهربون اون روز صبح برای همیشه از کار ایستاد 

 

***

 

همیشه عادت داشت سر ساعت 9 صبح زنگ می زد خونمون

اون وقتا گاهی غر می زدم که آخه نمیشه عزیز یکم دیرتر زنگ بزنه نه صبح زود؟؟ 

اما 9 سال گذشته تو حسرت این بودم که فقط 1 بار دیگه ساعت 9 صبح تلفن خونه زنگ بزنه و عزیزجون پشت خط باشه 

 

 ***

 

رفتنش باورکردنی نبود 

هنوز هم باورم نمیشه 

انگار به ندیدنش عادت کردم فقط 

اما هنوزم قبول ندارم که رفته برای همیشه 

 

 ***

 

هربار که خوابش رو می بینم  

یه جوریه که انگار از یه مریضی طولانی نجات پیدا کرده و برگشته پیشمون 

شکننده و ظریفه 

همش مراقبیم که اذیت نشه 

انگار همش می ترسیم که نکنه یه اتفاقی بیفته و این تصویر نحیف دوباره محو شه 

اما همیشه توی خواب خونه اش مثل بهشته 

یه خونه بزرگ با پنجره های بزرگ (درست مثل پنجره اتاق خوابش)  

 با پرده های سفید تور

با منظره دریا یا جنگل 

یه خونه همه چی تموم 

همیشه هم توی خوابهام خوشحاله و می خنده 

اما حیف 

حیف که 9 ساله از پیشمون پر کشیده 

 

 ***

 

کاش فقط 1 بار دیگه فرصت دیدن و بغل کردنش بود 

کاش... 

 

قصه من و غم تو 

قصه گل و تگرگه 

ترس بی تو زنده بودن 

ترس لحظه های مرگه 

 

ای برای با تو بودن 

باید از بودن گذشتن 

سر به بیداری گرفته 

ذهن خوابآلوده من 

 

همیشه میون قاب  

خالی درهای بسته 

طرح اندام قشنگت 

پاک و رویایی نشسته 

 

کاش میشد چشام ببینن 

طرح اندام تو داره 

زنده میشه جون می گیره 

پا توی اتاق میذاره 

 

کاش میشد صدای پاهات 

برسه به گوش دالون 

طرف دالون بگرده 

سر آفتابگردونامون 

 

کاش میشد دوباره باغچه 

پُر گلهای تو باشه 

غنچه سپید مریم 

با نوازش تو وا شه 

 

کاش میشد اما نمیشه 

نمیشه بیای دوباره 

نمیشه دستهات تو گلدون 

گلهای مریم بکاره 

 

کاش میشد اما نمیشه 

این مرام روزگاره 

رفتنت همیشگی بود 

دیگه برگشتن نداره... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روحت شاد عزیزجونم