-
*
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 20:10
رویا من- شب- سکوت- دلتنگی- تنهایی- صدای تلفن- صدای تو- بیقراری- تنهایی- قرار- شام دونفره- سکوت- سکوت- شب- خانه- سکوت- بغض- سکوت- بغض- تو- سوال- جدایی- تنهایی- جواب- نه- جواب- مقصر- جواب- مسبب- جواب- بغض- جواب- حرف- اشک- حرف- اشک- حرف- تسلیم- اشک- بغل- اشک- بغل- اشک- بغل- اشک- قرآن- اشک- خدا- اشک- دل گرفته- اشک- ما-...
-
*
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 00:27
آدمها آدمو تنها می ذارن فقط هم قصه دل من و اون و یکی دوتای دیگه نیستاااا قصه خیلیها اینطوریه نمونه اش اون دختر بدبختی که امشب از زور غصه طوری مست کرد که هم آبروی خودش رو برد هم ما امشب به حضور چند نفر خیلی احتیاج بود، خیلی...
-
*
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 11:01
خوشبختی حق من و توست میگه غصه نخور گریه نکن وقتی غصه می خوری یعنی قدر چیزهایی که داری رو نمی دونی قبول نمی کنم قبول ندارم حرفش رو کی گفته سهم هرکس از خوشبختی باید محدود باشه ؟؟!! کی گفته اگر یکی یه پدر خوب داشت، دیگه وضع مالیش نباید خوب باشه ؟؟!! اگر یکی تحصیلات عالی داشت، دیگه نباید دنبال عشق بره ؟؟!! اگر یکی پولدار...
-
*
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 23:00
دختر جون من اگر اینقدر که تو میگی خوب و مهربون بودم هر روز خدا یه چشمم اشک نبود یه چشمم خون اگر واقعاً اینطور بود دنیا دست کم یه کوچولو باهام مهربونتر میشد وقتی بهم میگی تو خیلی خوبی، تو خیلی مهربونی تا سرحد مرگ پیش میرم از این ناجور بودن فرمولهای این دنیای لعنتی
-
*
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 17:29
overflow وقتی می خواستم برم ایران ماهیم رو سپردم به خرده خانم نگهداریش سخت نبود فقط باید هر هفته 1بار آبش رو عوض می کرد و هر روز یا یه روز درمیون یکم غذا بهش می داد وقتی برگشتم و سراغ ماهی رو گرفتم گفت که مرده می گفت پگی از وقتی آوردیش پیش ما همش آروم و ساکت ته تنگش می نشست و تکون نمی خورد هرکی می دیدش فکر می کرد...
-
*
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 02:26
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی ... دیروز صبح دلم نمی خواست از جام بلند شم اصلاً دوست نداشتم بیدار شم دوست داشتم بخوابم و صبح دوشنبه بیدار شم دوست داشتم اصلاً یکشنبه رو نبینم و مجبور نباشم زندگیش کنم دوست داشتم یجوری از صفحه تقویمم پاک شه دلم می خواست تنهای تنها باشم اولش فکر کردم گوشیم رو خاموش کنم...
-
*
جمعه 29 مردادماه سال 1389 21:43
میگه شاید دوام نیاری میگه شاید پدرت مجبور شه برت گردونه میگه اینجوری مریض میشی خدایا من می ترسم خیلی درد دارم خیلی خدایا...
-
*
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 21:34
اینو هممون قبول داریم که هر جایی آداب و رسوم مخصوص خودش رو داره مثلاً آدم میره دانشگاه برای درس خوندن میره مسجد/کلیسا برای عبادت میره رستوران برای غذا خوردن میره دستشویی برای ر...دن (اینقده بدم میاد از اینایی که وقتی توی دستشویی هستی میان در میزنن میگن د اری چکار می کنی اون تو؟؟ نه واقعاً انتظار داری چکار کنم؟!) حالا...
-
*
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 23:37
هرچی بیشتر می گذره بیشتر احساس حماقت می کنم احساس می کنم همه چیز از همون اول اشتباه بود اما هنوز دلم نمی خواد بگم پشیمونم چقدر توی این شرایط به خانواده ام احتیاج دارم خانواده ... خدایا ، صدامو می شنوی؟ یا بلندتر داد بزنم؟
-
*
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 01:34
کوه هیچوقت اهل کوهنوردی نبودم البته اگر اون دوران 8-7 سالگی رو فاکتور بگیریم که چند هفته یکبار با بابا می رفتیم کوه و به لطف قدرت و مهارت ایشون کلی کوه بالا و پایین می کردم و فکر می کردم خیلی کوهنورد قابلی هستم اما بزرگتر که شدم و کم کم مجبور بودم بیشتر به توانایی های خودم تکیه کنم توی کوهنوردی، به این نتیجه رسیدم که...
-
*
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 11:53
دلی که دلدار داره می دونی خیلی درد داره وقتی تویی که تا همین چند وقت پیش ... بعد حالا دوستهات حال و روز نزارت رو ببینن و دلشون برات بسوزه و هرجا که می خوان برن زنگ بزنن بهت که پاشو باهامون بیا حال و هوات عوض شه و تو برای فرار از پیله سیاهی که دورت پیچیده پاشی باهاشون بری و وقتی میری ببینی مزاحمشونی و معذبن و حتی برای...
-
*
شنبه 23 مردادماه سال 1389 16:05
نخود میگم ماشین می خوام میگن دعا کن وضع اقتصادی مملکت درست بشه میگم حاضرم دنبال نخود سیاه برم، اما وقتم رو برای همچین دعایی هدر ندم دردونه از اونور داد می زنه پس خیلی جمع نکن، چون منم یک عالمه جمع کردم اینجا گذاشتم
-
*
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 01:35
یکی می مُرد ز درد بینوایی یکی می گفت خانم پارتی میایی؟! این آقایون خیلی عجیب غریبن با اینکه هزاران ساله که خانمها عادت دارن وقتی موضوعی اذیتشون می کنه هی راجع بهش حرف بزنن و اینطوری از جنبه های مختلف بررسیش کنن یا از فشار عصبی خودشون کم کنن (همونی که آقایان نادان اسمش رو می ذارن غرغر) اما باز هم آقایان عادت نکردن که...
-
*
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 22:47
هیچکدوم از دوستهام حوصله من و این روزهام رو ندارن حتی خواننده های این وبلاگ به همشون حق میدم
-
*
جمعه 15 مردادماه سال 1389 11:16
میگه تو الآن معلوم نیست چه مشکلی داری افسرده ای؟ برانگیخته ای؟ یا ...؟ میگه کاری که میگم رو بکن، اونوقت من می دونم افسرده ای و بعد درمان افسردگی رو شروع می کنیم اینجوری میشه که گاهی به تخصص متخصصین شک می کنم می دونی چیزی که این روزها آرومم می کنه اینه که خانواده ای دارم (هرچند ...) که همیشه پشتم هستن و حمایتم می کنن...
-
*
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 23:07
کسایی که هیچوقت تنهایی مطلق رو تجربه نکردن، هرگز نمی تونن درک کنن که چه نعمت بزرگیه که زیر سقفی که تو خوابیدی، یه نفر دیگه هم نفس بکشه از من قبول کنید که تنهایی بزرگترین درده
-
*
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 18:26
غروب شد باز خیالت به سرم زد... وقتی اعصابت خرده وقتی حال و حوصله نداری وقتی برای حال مزخرفت هزارتا دلیل بی سر و ته میاری اما ته تهای دلت خوب می دونی چه مرگته این چیزا معمولاً وقت غروب پیش میان واقعاً چرا غروبا اینجورین؟؟؟؟
-
*
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 22:06
من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار اشک در چشمان و بغضم در گلوست مرگ او را از کجا باور کنم؟؟ ... دوست می تونه تو رو پر از لذت و احساس خوب کنه ولی این قدرتم داره که تو یه لحظه همشو ازت بگیره . ( رامونا )
-
*
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 10:23
امشب عروسی توئه
-
*
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 21:32
یه تجربه تلخ تا حالا شده دلت برای کسی تنگ شه؟؟ تا حالا شده دلت برای شنیدن صدای یکی بتپه؟؟ تا حالا شده اونقدر کلافه و پریشون بشی که فقط حرف زدن با اون یک نفر بتونه نجاتت بده؟؟ تا حالا شده فکر کنی فقط همون یک نفر هست که می تونی با خیال راحت همه حرفها و درد دلهات رو براش بگی تا حالا شده فکر کنی فقط یک نفر هست که می تونی...
-
*
شنبه 2 مردادماه سال 1389 12:50
گله آماده ای که تو هم منو ترک کنی؟ یا می خوای بشنوی تا درد منو درک کنی؟ می خونم تا تو دلم این بار سنگین نمونه این اشکه منه که باعث رنگین کمونه این صدای اشک منه به هر گوشه رسید فعلاً که زندگی گرگه و ما یه خرگوشه سفید دلم بهم میگه این ناله ها کافی نیست یه ریز ... که بیدار بمونم ببینم من چه واژه ای می تونه بهتر بیان کنه...
-
*
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 13:10
آرمان مریخی و عشق ونوسی میگه عاشق ماهی سیاه کوچولو ئه بعنوان یکی از قهرمانهای دوران جوانیش ازش یاد می کنه میگه یکی از نیروهای محرک هم نسلهای من برای مبارزه بود میگه هنوز هم هربار می خونمش می تونم مصداقهای زیادی از داستانش رو توی زندگی خودم پیدا کنم میگه ماهی سیاه کوچولو برای رسیدن به آرمانش اولین قدم رو محکم و با قدرت...
-
*
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 01:33
رگ سیاتیکم بعد از 1 سال و نیم دوباره عود کرده معده درد هم دوباره شروع شده شانس آوردم دارم آنتی بیوتیک می خورم، اگرنه الآن باز صورتم هم پر جوش شده بود دارم در برابر خوردن آرامبخش مقاومت می کنم هرکاری می کنم نمی تونم به خودم بقبولونم که توی این سن آرامبخش مصرف کنم کاش این روزها زودتر بگذره... اینها هم یه سری حقیقت نه...
-
*
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 03:14
گفت حق داری گریه کنی گفت اصلاً حسابی عزاداری کن یه عزاداری ناب گفت حق داری چون یه عزیز از دست دادی برام آرامبخش تجویز کرده...
-
*
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 14:08
نه تو می مانی و اندوه نه هیچ یک از مردم این آبادی شادی که گذشت ، غصه هم خواهد رفت ... آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند. ممنون رامونا
-
*
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 06:16
بسه دیگه لطفاً سفر به ایران برام لذتی نداشت می دونستم (به دلایل شخصی) مشکلات و ناراحتیهایی خواهم داشت اما تا این حدش رو فکر نمی کردم الآن درست مثل آدمیم که همه امیدش رو برای جنگیدن و جلو رفتن از دست داده این سفر داره به بدترین کابوسم تبدیل میشه به هرکی تکیه کردم پشتم رو خالی کرد به هرکی دل بستم دلم رو شکست به هرکی...
-
*
شنبه 19 تیرماه سال 1389 00:59
باور کن این که آدم دلش تنگ بشه خیلی راحت تر از اینه که دلش بشکنه وقتی یکی به آدم بگه تو اشتباه منی آدم می شکنه بدجوریم می شکنه
-
*
شنبه 12 تیرماه سال 1389 14:42
صدای من رو از تهران می شنوید
-
*
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 17:00
من اگر نیکم اگر بد، تو برو آهنگو گوش کن!! یادمه teenager که بودم، یه مدت می گفتن مدونا رو دیگه توی کلیسا راه نمیدن یعنی دیگه تَهِ فساد اخلاقی و اینا بعد ولی بازم انگلیسیها عاشق مدونا و آهنگهاشن یعنی اگر بهشون بگی چرا؟؟ می فهمی چون ترانه های خوبی اجرا می کنه بعد دیگه خیلی که بخوان وارد حاشیه های زندگی مدونا بشن، اینو...
-
*
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 23:23
? Can U speak english یکی از دلایل مهم ادامه تحصیل در یک کشور انگلیسی زبان تقویت زبان انگلیسیه بعد فکر کن آدم چه حالی میشه وقتی میره برای exchange پولش، بعد می پرسه ?How much is the rate اونوقت هندیه خیلی شیک و بی لهجه میگه چهل و شیش و هفتاد یعنی زور داره هااااا